برج ایفل از نگاه رولان بارت


گى دو موپاسان اغلب در رستوران برج نهار می خورد، هرچند اعتنایى به غذا نداشت. او می گفت اینجا یگانه جایى در پاریس است که مجبور نیستم برج را ببینم. و این امر حقیقت دارد که باید در پاریس احتیاطهایى بی اندازه به عمل آورى تا برج ایفل را نبینى؛ هر فصلى که باشد، از خلال مِه و ابر، در روزهاى ابرى و آفتابى، در باران، هر جا که باشى، هر چشم اندازى از بامها و گنبدها یا شاخه هاى درختان باشد که تو را از آن جدا کند: برج حضور دارد؛ ادغام شده در زندگى روزمره، تا زمانى که دیگر صفت خاصى به آن نسبت ندهى و تصمیم بگیرى که موکّدانه آن را همچون صخرهاى یا رودخانهاى به عنوان پدیدهاى طبیعى به معناى حقیقى کلمه در نظرگیرى، که تا ابد مىتوان پرسید چه معنایى دارد اما وجودش مسلّم و بى چون و چراست. در عمل، نگاه هر پاریسى در زمانى از روز نمىتواند به برج نیفتد. از زمانى که نوشتن این سطور را آغاز کرده ام برج پیش رویم حضور دارد، درون قاب پنجره ام و درست در لحظه هاى که شب ژانویه آن را تیره و تار مى سازد و به ظاهر مى کوشد تا از نظر پنهانش کند و حضورش را انکار کند. دو شعاع باریک نور که دور سرش در حال چرخش اند به نرمى چشمک مى زنند و به بیرون مى تراوند، در تمامى طول این شب نیز آنجا خواهند بود و مرا از فراز پاریس به یک یک دوستانم که مى دانم در حال دیدن آنند پیوند خواهند زد.
برج ایفل نوشته رولان بارت ترجمه یوسف اباذرى



No comments: