یک شعر از کتابم " دریغا از عشق"


یک شعر از کتابم " دریغا از عشق"



" سوال"


چیزی
که تراویده از خامشای هر دیوار
و باریده
از ابرهای عاشق
و پیچیده
بر گیاه صحرایی
و افتاده
برخاک
و روییده
درذهن ملول ذره ذره اش
با خاطرات درد و خون
و شکفته با بهار,
زندگی ست ?

شعری از کتاب " دریغا از عشق"



 شعری از کتاب " دریغا از عشق"


-----------------------------------

زمان
پیر می شود
آنگه که شتابان
از عبورم
گذر می کند

و من,
لنگان لنگان
در برابرش
همواره
جوان خواهم ماند

شعری از کتاب " دریغا از عشق"



 شعری از کتاب " دریغا از عشق"


-----------------------------------

زمان
پیر می شود
آنگه که شتابان
از عبورم
گذر می کند

و من,
لنگان لنگان
در برابرش
همواره
جوان خواهم ماند

یک شعر بی عنوان , از کتابم با عنوان " مرگ خلاصه شد "




یک شعر بی عنوان , از کتابم با عنوان " مرگ خلاصه شد "

_________________________________________

***

مردگان,
زنجیر شده در مرگ
اما,
بی مرگ
سرد و ساکت و صامت
میان دروازه ی رویاها
می نگرند ما را,
در ابدیتی پایدار.

بخشی از مرثیه برای «ایگناسیو سانچز مخیاس»فدریکو گارسیا لورکا



پیشانی ِ سختی‌ست سنگ که رویاها در آن می‌نالند
بی‌آب موّاج و بی‌سرو ِ یخ زده.
گُرده‌یی‌ست سنگ، تا بار زمان را بکشد
و درختان اشکش را و نوارها و ستاره‌هایش را.

باران‌های تیره‌یی را دیده‌ام من دوان از پی موج‌ها
که بازوان بلند بیخته‌ی خویش برافراشته بودند
تا به سنگپاره‌ی پرتابی‌شان نرانند.
سنگپاره‌یی که اندام‌های‌شان را در هم می‌شکند بی‌آن‌که به
خون‌شان آغشته کند.

........

بخشی از مرثیه برای «ایگناسیو سانچز مخیاس»فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه احمد شاملو