یک شعر از کتابم" نفس های پنهان"



از عشق




پرتاب شده ­ام
به دورترین و منزوی­ ترین سیاره
به عمیق­ ترین و تاریک ترین دره ­هایی
که اسطوره ­های باطل شده را
خاک کرده اند

تنهایم
تنها،
درگودترین لحظه­ های نبودنت
دربی­رحم ­ترین حضوربی رحم ­ات

احساس می­ کنم،
هرگزنبوده­
و نباشم بی تو
ای پناه


دست بر سینه می­ کشم،
سوراخ شده
سوراخ
سوراخ
از عشق.

یک شعر از کتابم " مرگ خلاصه شد"

یک شعر از کتابم " مرگ خلاصه شد"

-----------------------

"مهتاب"

چون دلداری،
تن می سپارم به افسون ِ ماه،
کز پشت پنجره،
آغوش گشوده بر من.

رشته های مهتابی ات را می بافم
نرم و شفاف
تا بیاویزم از آن
رو به سویت.

ای رویای مدور
ماه!
مرا در خود،
گم کن

یک شعر از کتابم با عنوان " نفس های پنهان"

یک شعر از کتابم با عنوان " نفس های پنهان"

-------------------------------------

پشت این همه پلک
این همه چشم
این همه خواب

پشت دریاها، کوهها
گستره نوازنده ی گندمزار
فراسوی سبزها
لابلای کتاب ها، خط ها
و تراویدن کلام ها
تنها،
تویی.


در یادهای بی پناهی و پناه
در زمزمه ی روشن ٍ تاریکی
در آوازهای رها شده
در جام های نیم نوشیده

پشت این همه یاد،
تنها
تو.