شعر



خورشید
بر درگاه مغرب،
در آستانه ی رسیدن اش
فریاد بر آورد
تا آدمیان را،
مددی گیرد
خورشید
بر درگاه مغرب
درآستانه ی شکفتن و جوانه زدن
در جدالی مهیب،
فریادی بر کشید
تا آدمیان را،
شاید،
مددی
خورشید، درخون غلتان
و آدمیان
هر یک به گوشه ای
گویی،
گویی انگار خورشیدی نبوده است به کار.
---
منصوره اشرافی- از کتاب" سکوت ِ سپری شده"
نقاشی از-
 Arkhip Kuindzhi-sunset with trees

شعر


پرندگان خسته از چه می خوانند
با آوایی بلند،
کدام خاطره را بازمی گویند؟
سحرگاه،
صفیر کدام گلوله
سینه ی پرنده را گلگون کرد
کدام پیام آور، بر زمین افتاد
 کدام خاک، رنگین شد
سحرگاه،
سرخی کدام خون
پرشتاب بر خاک،
شیارها رسم کرد
 باز، کدام فریاد، گفت: نه!
سحرگاه، از چه می نالند عندلیبان
درعصیان کلام قبله گاه
کدام آرش مرد؟
---
 منصوره اشرافی- از کتاب " سکوت ِ سپری شده "
شعر و خوانش، منصوره اشرافی
SOUNDCLOUD.COM|BY MANSOUREH-ASHRAFI

شعر

تو،
رخوتِ گل سرخی وحشی
در کوچه های صبحی
و بوی تازه ی نان
در سفره ی آفتاب.
---
 منصوره اشرافی- از کتاب " سکوت ِ سپری شده"

شعر

غروب
سنگینی غربت من است,
برخاک
و عشق
مفهومی خاکستری
پنهان و غریب
در خاطره ها.
----
 منصوره اشرافی - از کتاب دریغا از عشق

شعر


آفتاب،
شرمگینانه می روید
و کبوتران
بال از خاکستر
می تکانند
دلها،
وامانده در دستها
می گریند
و چشم ها،
در چشم خانه های تاریک
سراب می بینند
پنجره ی بازِ کوچه
تمامی خاطرات دنیا را
مرور می کند.
---
 منصوره اشرافی- از کتاب" سکوت ِ سپری شده"

یک شعر از بهرام اردبیلی

بي گمان ،
تو براي مداواي انزواي من
مرگ را بايد در استوايي ترين قاره ي آفتاب
كه مشرق نوبنيادش را
از تكان ِكتفهاي گندمگون ِ من
خواهد شناخت
از عزيمت ِ خود شرمگين كني .
---
 بهرام اردبیلی