شعر

"علف"
اجساد را در" اوسترلیتز" و "واترلو" تلنبار کنید.
رویشان خاک بریزید و بگذارید کارم را بکنم-
من علفم. همه را می پوشانم.
و در" گتیزبورگ " تلنبارشان کنید
و در" ایپرس" و "وردن" تلنبارشان کنید.
رویشان خاک بریزید و بگذارید کارم را بکنم.
دو سال، ده سال، و مسافران از راهنما می پرسند:
اینجا کجاست؟
ما حالا کجاییم؟
من علفم.
بگذارید کارم را بکنم.
--------------------
کارل سندبرگ
اسامی خاص مربوط به جنگ‌های ناپلئون، جنگ داخلی آمریکا، و جنگ جهانی اول.
ترجمه بهروز حاجی‌ محمدی

شعر

بهار،
از تو می شکفد
از نگاهت
از کلامت،
به سوی سپیده
به سوی نور،
تا قله های بلند تمنا
تا شکفتن تن ها
در بارش بی امان مهر
بهار از ما می شکفد
در یکی شدن.
منصوره اشرافی- از کتاب" سکوت ِ سپری شده"
Marc Chagall

شعر


آنها عشق را کشته اند
و مردانی را که عشق می باختند.
آنها ترانه را کشته اند
 و کسانی را که ترانه می خواندند.
آری، آنها هر چه را که در زمین محبوب
لازم بوده است کشته اند
اما نه گل کوچکی را
که هنوز نشکفته است.
-
 خسوس لوپس پاچه کو _ ترجمه قاسم صنعوی

شعر


از پرواز پرنده
شکفتن گل
ابر سیاه
آفتاب
کینه
عشق
دریا
جنگل
ستاره
آدم ها،
از هر چه می گویی
اما،
آزادی را از یاد مبر.
-
 منصوره اشرافی- از کتاب" سکوت ِ سپری شده"


بهار 1395

بهار بر تمام جانهای بیداری که تمنای رویش و شکفتن و جوانه زدن را در انزوای روح احساس می کنند  خجسته باد.






طبیعت نو می شود و ما  کهنه تر. آیا می توانیم هم چون طبیعت نو شویم، نویی در افکار و اندیشه و عمل، نویی در نگاه کردن؟

همیشه بر این گمانیم با بهار دگرگونی رخ می دهد برای همین از بهار و آمدنش احساس شادی و احساس تازگی می کنیم  شاید این حس ناشی از تاثیر طبیعت و هماهنگ پنداری با آن است، اما دریغ، اغلب حسی زودگذر است و دوامش به اندازه همان شکوفه های بهاری ...

ولی، می توان بهار را دلیلی برای نو شدن کرد به شرطی که در زمستانش، آن دگرگونی عمیق و پنهان در تاریکی و سیاهی و ژرفای خاکش در حال شکل گرفتن بوده باشد.
هم چون دانه ای زیر خاک با تلاش زنده ماندنش، آنگاه که جان و تن اش دستخوش ضربات سهمگین و هولناک سردی و ظلمت است، آنگاه که ناتوان و عاجز به نظر می رسد آنگاه، که زمستان و عجز و بیزاری جانش را می فرساید...

 از این همه، باید، توان در گذشتن را داشت تا بتوان به بهار واقعی رسید.

 بهاری که با بارانهایش، زمین ترک خورده از زمهریر زمستان را سیراب می کند
 نخواهیم  بهار و دگرگونی روزها را بهانه کرد برای نوشدن، ولی باز هم چنان کهنه ماند.

باید به خاطر سپرد که هر بهار آن بهار پار و پارینه نیست. هر بهار، زندگی تازه ای را خاک تجربه می کند. در دشتها گل می شکفد و جوانه هایی که می رویند همان جوانه های گذشته نیستند.

آری. می توان با بهار تازه شد با جانی هر دم زاییده شونده و با فکری، مکرر جوانه زده...

منصوره اشرافی



شعر

"رخنه"

از هر شکاف و روزنی
می‌آیی
بی‌در
بی‌پنجره
بی‌قفل
بی‌حصار
بی‌بارو
و می‌تواند
تاریکِ پلک‌های بسته‌ام
دریابد گرما و روشنی‌ات را.

منصوره اشرافی - کتاب " دریغا از عشق" نشر شور آفرین 1391

شعر

زن بودن
ضمیمه بودن.
نبود نش مهم است
بودنش،
        زیاد مهم نیست.
زن بودن
یعنی،
    فرو خوردن
    دم بر نیاوردن
    در خود شکستن
    فدا شدن
    فدا کردن
    حمایت کردن
    دریغ نورزیدن
    عشق ورزیدن
با مرگ ،
           زنده بودن
با زندگی،
           مردن
 هیچ بودن
        برای همه
همه چیز بودن
         برای هیچ ...؟
زن بودن
یعنی چه؟
--
 منصوره اشرافی- از کتاب " این تاج خار"

شعر

فروختنش
به سکه ای
و لبخند رضایتی

ستایش، چندان دوام نیافت
و دست های نازکش
زمخت و پینه بسته شد


فرصت نکرد
دیدن ِ آسمان پرستاره ی شب را
و آرمیدن برِ خنکای چمن
و درنگ بر تماشای آب

فرصت نکرد
نگاه در آینه را
زایید و پیر شد
تا بازار برده فروشان،
هم چنان پر رونق بماند

شاید
مادر من،
او بود.
منصوره اشرافی
بازار برده فروشی در قسطنطنیه - اثر ویلیام الن

شعر

آسمان
از تو
 و زمین
قسمت من از آب‌ها،
موج
ماه
از تو
 و خورشید
قسمت من از نور،
 هول و هراس
قسمت من،
حکایت رازها
و گسستن و غبار
تا اوج
و جوانه‌های سبزی،
در تاریکی
شاید.
 منصوره اشرافی- کتاب" دریغا از عشق"