About the VIEWPOINT of literary art magazine

درباره دیدگاه
مجله هنری ادبی

 دیدگاه های خود را در "دیدگاه" به اشتراک بگذارید.

 دیدگاه، سایتی اختصاصی برای بیان دیدگاه ها خواهد بود.دیدگاه های ما در مورد هنر و بالاخص ادبیات.
سایت دیدگاه فضایی خواهد بود با تمرکز بر نقد و بررسی آثار هنری و بالاخص ادبی.
دیدگاه ضرورت وجود خود را در فضایی که دچار فقر دیدگاه های منصفانه و منتقدانه است، لازم دید و به همین خاطر پا به عرصه وجود گذاشت.
در دنیای هنر و ادبیات ما در این مکان جغرافیایی که به سر می بریم، نقدها و بررسی ها اغلب دستخوش و تابع احساسات نویسنده است و کمتر نقدی اصولی و بر طبق موازین و معیارهای صحیح انجام می گیرد. به صراحت و بدون هیچگونه تعارفی معتقدم که جامعه ما در تمام ابعادش جامعه ای ناسالم و بیمار است. ممکن است در ظاهر سالم و شاداب باشد، ولی بیماری در عمق وجودش رخنه کرده و بدیهی ست که مادری بیمار، هرگز فرزند سالمی بدنیا نخواهد آورد.
هنر زاییده و آینه اجتماع است . ریشه های هنر در اجتماع نهفته است و از مادری به نام جامعه پدید می آید و در دامان او رشد می کند. ممکن است گفته شود که هنر زاییده فرد است نه اجتماع و اینکه اثر هنری تنها بازتابی است از نیت یا شخصیت هنرمند است، ولی آیا می توان تاثیرات متقابل فرد و اجتماع را منکر شد؟ چگونه انتظار داریم که هنری سالم و بالنده و تندرست داشته باشیم در حالی که مناسبات افراد در درون جامعه مناسباتی ناسالم و بیمار گونه است؟
به جرات می توانم بگویم، هنر ما و ادبیات که شاخه ای از آن است، بیمار است. سخت هم بیمار است. و تا زمانی که این بیماری در او وجود دارد نه تنها امید بالندگی در آن نیست بلکه چهره ای از انحطاط و زوال و سقوط را در برابر چشم ترسیم می کند.
در جامعه کنونی ما، راستی، درستکاری، صداقت، یکرنگی، معرفت، دوستی و عشق از مفاهیم اصلی خود جدا شده اند و به صورت عناصری کمیاب، نایاب و در حال زوال هستند. در ادبیات ما هم اوضاع بر همین منوال است. وقتی در جامعه ای زندگی می کنیم که مبنای روابط بر اساس بده بستان، عدم صداقت، دو رویی و تزویر و رشوه دادن و باج دادن است و این ارتباط ها نه بر مبنای شایستگی و لیاقت، بلکه بر پایه های اهداف خاص و شخصی و مغرضانه استوار است، غیرطبیعی ست که ازهنر و ادبیاتی  که آبشخورش از همین جامعه است، انتظار رشد، بالندگی و حرکت در مسیر صحیح را داشته باشیم.
یکی از دلایل و نشانه های این بیماری، نبودن معیار و سنجش درست و صحیح است. جامعه بیمار را اگر از بیرون نگاهش کنیم، چه بسا به نظرمان سالم و زیبا بیاید، اما اگر به عمق روابط درونش با دقت نگاه کنیم می توانیم بفهمیم که آن طورها هم که به نظر میآید سالم و زیبا و مطلوب نیست. امروزه ما معیارهامان را از دست داده ایم و یا داریم از دست می دهیم و یا اینکه به کلی معیاری نداریم، چرا که قدرت تشخیص لازم را یا هنوز کسب نکرده ایم و یا این که آن را در پروسه ضعف از دست داده ایم. این که الان نمی توانیم بفهیم و درک کنیم که هنر کدام است و بی هنری کدام؟ هنرمند کیست و مدعیان بی هنر کدامند؟ مرزهای درستی و نادرستی خدشه دار شده و در هم فرو رفته اند. چرا؟ چون همه چیزمان باید به همه چیزمان بیابد. فرهنگمان، جامعه مان، هنرمان، ادبیاتمان...
هنر زاییده درد و رنج است نه ثمره ادا در آوردن و تقلید کورکورانه . در آگاهی و شناخت واقعی از زندگی که در معنای واقعی اش با رنج قرین است هنر تجلی می یابد. حتما برای خلق یک اثر هنری رنجش فیزیکی جسم لازم نیست بلکه درک درست از هستی و آدمی و تشخیص مرزهای نیکی و بدی و تعهد به انسان و انسانیت وعشق و شور کافی است...
می بینم کتاب های بی مایه، فروش آنچنانی داشته و به چاپهای چند و چند باره دست می یابند و در عوض در کنار آنها کتاب های ارزشمندی هستند که نادیده گرفته شده و کمتر کسی حتا از وجودشان مطلع می شود. یک نگاهی به نقدها و نوشته ها و نظرات بر کتابهای تازه منتشر شده می شود انداخت و به روشنی دریافت که جماعتی از دوستان و آشنایان نویسنده به خاطر تعارف و تشکر از کتاب ارسالی برایشان، برای خالی نبودن عریضه مطلبی هم در باب تعریف و تشکر و احیانا تملق و نان قرض دادن و بده و بستان های مرسوم نوشته اند.
برخی از بابت قرار گرفتن در رودربایستی ها و برخی از بابت آینده نگری های شخصی در باب موقعیت های فردی! به واقع وقتی نویسنده ای کتاب منتشر شده اش را، بدون درخواست دیگران برایشان ارسال می کند، آیا انتظار نقد و نظری واقعی را دارد و یا اینکه مشتاق شنیدن به به و چه چه هایی از باب تعارف و تشکر است؟
و صد البته ما ایرانی ها هم که در این مقوله استاد هستیم و تعارف کردن ها و تشکر کردن های الکی برایمان امری روزمره و طبیعی است، چگونه رویمان می شود در مقابل دریافت هدیه ای(کتاب)! از جانب نویسنده به جای تشکر از او انتقاد هم بکنیم؟! چرا که در فرهنگ ما، انتقاد مترادف دشمنی، و تمجید و تعارف (حتا غیر واقعی) نشانه دوستی ست. براستی نقدها و نظرات دوستانه ای که بر پایه رفاقت های شخصی بر کتابی نوشته می شود چه ارزش و اعتباری دارد؟ و در محیط کنونی ادبیات چه راهگشایی ای خواهد کرد؟
جماعت نقد ناپذیری هستیم. بدون در نظر گرفتن پاره ای از نوشته های واقعا مغرضانه، به طور کلی نقد را خصومت شخصی و تخریب افراد قلمداد می کنیم. مقوله ای به نام انتقاد صحیح و اصولی برای مان تعریف نشده و رفتارهای دوستانه در تمجید و تملق و چاپلوسی خلاصه شده است. برای همین ادبیات مان همیشه درجا می زند و همیشه عقب هستیم. این خصلت که مهمترین عامل در جهت عدم رشد و پیشرفت است نه تنها در ادبیات بلکه در تمام جنبه های زندگی مان چه اجتماعی و چه خصوصی رخنه کرده است و عمق یک نظام پدر سالارانه را در همه ابعاد زندگی به رخ ما می کشاند.
برایمان دو حالت بیشتر متصور نیست، یا اینکه افراد را در هر موقعیت و مکان اجتماعی که دارند آن قدر بالا ببریم که جرات و شهامت انتقاد از آنها را از خودمان سلب کنیم و یا آنقدر آنها را به زیر آوریم که بر هر حرکتی از جانب شان، آماج حملات خود سازیمشان. چرا می خواهیم خودمان را گول زنیم؟ در همین عرصه ادبیات و هنر نگاهی بیندازیم و ببینیم که چگونه روابط بر قابلیت و شایستگی چیره شده است. اغلب نوشته ها در دایره محدودی با اهدافی مشخص دور می زند. باند بازی و گروه و دسته بازی تنها چیزی است که در همه سو به طور عیان به چشم می خورد. هیچکس حوصله این را ندارد که نگاهی عمیق و جدی و منصفانه بر کتاب های ارزشمند منتشر شده بیندازد، همه ترجیح می دهند محض دوستی و رفاقت هم که شده چیزکی سرهم بندی کنند و به عنوان نقد و نظر و نگاه به خواننده ارایه دهند که اغلب نوشته هایی از این دست، سطحی و بی مایه و آبکی هستند.
نمی دانم با وجود این نوع نگرش و فرهنگ، چرا باز هم هنوز از خودمان سوال می کنیم که دلیل عقب ماندگی فرهنگی مان چیست. بیخود انتظار داریم که ادبیاتمان رشد کند و بارها سوال کرده ایم دلیل عقب ماندن و عدم پیشرفتمان در این زمینه چیست ولی به خودمان نگاهی نمی اندازیم که ببینیم این خودمان هستیم که داریم به خود ظلم می کنیم و شرایط را به گونه ای ساخته ایم که هر نگاه و نظر منطقی و سازنده را، اجازه اعلام و رشد نداده و یا آن را ندیده گرفته و با برچسب های مغرض او را بایکوت کرده یا وادار به سکوتش می کنیم.
روحیه عدم شنوایی انتقاد در نزد ما تا بدان جاست که تحمل شنیدن کوچکترین چیزی را نداریم. اغلب نوشته هایی از طریق ایمیل و یا کامنت و یا پیام دریافت می کنیم که شخصی خواستار فرستادن کتاب و یا نوشته اش هست و دوست دارد نظر در مورد آن را بداند. بدیهی است که اگر انسان احساس کند که تمایل دارد بر نوشته و یا اثری نظر بنویسد بدون هر گونه تقاضایی این کار را خواهد کرد، اما اینکه خواسته شود که نگاه و نظر و نقد را بر انسان تحمیل کنند(حال چه به شکل دوستانه و یا به شکل مودبانه فرقی ندارد) مقوله ای دیگر است که در ان نمی توان اهدافی غیر از مطرح کردن خویش را متصور شد.
این گونه ارتباط ها که با لایه ای ظاهری از روابط دوستانه پوشیده شده است در صورت عدم برآوری خواست های توقع داشته شده، قطع می شود و چه بسا میل ها و کامنت های دوستانه با مضامین فدایت شوم و عزیزم و قربانت شوم و غیره تبدیل به کامنت های توهین آمیز (حتی) شود.
بدیهی است که انتظار آنها از بر قراری ارتباط چیزی بوده است که بر آورده نشده است و عدم پاسخ مطلوب به این انتظار منجر به قطع ارتباط میشود، ولی آیا به چه بهایی؟ اینکه در پای هر نوشته و شعر و داستان و یا کتابی و در نظر دهی نسبت به آن، هر گونه عیب و نقصی را نادیده بگیریم به چه بهایی تمام می شود؟ بدیهی است که منفعت کوتاه مدت این است که متقابلا خود نیز از این سفره بی نصیب نخواهیم ماند ولی در دراز مدت مانند روز روشن است که تا ابد درجا خواهیم زد و قدمی از این جایی که ایستاده ایم فراتر نخواهیم رفت.
فرهنگ سازی در همه زمینه ها مقدمه رشد و آگاهی است . ما اگر بتوانیم فرهنگ انتقاد کردن و فرهنگ انتقاد شنیدن را در خودمان تقویت کنیم باید مطمئن باشیم که دریچه های فکر و ذهنمان را به روی نظران مختلف باز گذاشته ایم و همین یعنی تمرین دمکراسی.
 و در خاتمه اینکه دیدگاه کاملا مستقل است و به هیچ جریان و باند و دسته و گروه فکری و هنری و سیاسی وابستگی ندارد.

منصوره اشرافی
۱۳۸۸
2009




No comments: